غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را