خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید