ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت