آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است