کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را