غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد