ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟