اراده کن که جهانی به شوق راه بیفتد
به سینۀ همه، آن شور دلبخواه بیفتد
شگفتا راه عشق است این، که مرد جاده میخواهد
حریفی پاکباز و امتحان پسداده میخواهد
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود