گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده