خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را