سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده