سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست