شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را