پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده