ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده