فلک امشب نشان دادهست روی دیگر خود را
که پس میگیرد از خلق جهان، پیغمبر خود را
چقدر ریخته هر گوشه و کنار، غم اینجا
نشسته روی دو زانو امام، هر قدم اینجا
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
سلام فلسفۀ چشمهای بارانی!
سلام آبروی سجدههای طولانی!
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را
دریاب این سپاه پیاده نظام را
اوصاف تو از ابتدا تا انتها نور
آیینهای، آیینهای سر تا به پا نور
اگرچه زود؛ میآید، اگرچه دیر؛ میآید
سوار سبزپوش ما به هر تقدیر میآید
دنیا شنید آه نیستانی تو را
بر نیزه دید آینهگردانی تو را
با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم
تا محضر زلالترین کوثر آمدم
ای جذبهٔ ذیالحجه و شور رمضانم
در شادی شعبان تو غرق است جهانم
نَمی از چشمهای توست چشمه، رود، دریا هم
کمی از ردّ پای توست جنگل، کوه، صحرا هم
ای شکوهت فراتر از باور
ای مقامت فراتر از ادراک
دنیای با حضور تو دنیای دیگریست
روز طلوع سبز تو فردای دیگریست
ای لهجهات ز نغمۀ باران فصیحتر
لبخندت از تبسم گلها ملیحتر