نوزده سال مثل برق گذشت
نوزده سال از نیامدنت
جاریست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین «هشت آسمان»
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بیآشیان در آوردیم
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت
ای آفتابی که زمین شد مدفن تو
هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو