من که شور عاشقی در سینه و سر داشتم
صد هزار آیینۀ غم، در برابر داشتم
ای صبح که خورشید به شام تو گریست
آفاق به پاس احترام تو گریست
باز ما را چشمهای از اشک جاری دادهاند
روز و شب خاصیت ابر بهاری دادهاند
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود