سرم را میزنم از بیکسی گاهی به درگاهی
نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
یکی ز خیل شهیدان گوشهٔ چمنش
سلام ما برساند به صبح پیرهنش
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند
کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات