پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد