چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
به قرآنی که داری در میان سینهات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم
نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
رد میکنی شاید پس از زنگ دبستان
طفل کلاس اولی را از خیابان
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
خستهام از راه، میپرسم خدایا پس کجاست؟
شهر... آن شهری که می گویند:«سُرَّمَن رَءا»ست
از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را میبیند آن چشمی که باز است
آرزوی کوهها یک سجدۀ طولانیاش
آرزوی آسمان یک بوسه بر پیشانیاش
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست