ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟