ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را