تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را