آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید