میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی