در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است