هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است