رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است