میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد