چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
بر عهد خود ز روی محبت، وفا نکرد
تا سینه را نشانهٔ تیر بلا نکرد
باید دل خود به عشق، پیوند زدن
دم از تو، تو ای خون خداوند! زدن
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
میآمد و سربهزیر و شرمندهٔ تو
با گریهاش آمیخت شکرخندهٔ تو