غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
یا علی گفتم همه درها به رویم باز شد
یا علی گفتم، چه شیرین شعر من آغاز شد
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
یا علی! این کیست میآید شتابان سوی تو؟
با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد