آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد