ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو