ای ساقی سرمست ز پا افتاده
دنبال لبت آب بقا افتاده
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو
اين ماه، ماهِ ماتم سبط پيمبر است؟
يا ماه سربلندى فرزند حيدر است؟