میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
دلم از شبنشینیهای زلفش دیر میآید
مسیرش پیچ در پیچ است و با تأخیر میآید
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
خدا مرا ز ولای علی جدا نکند
من و خیال جدایی از او؟ خدا نکند