میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد