میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد