میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته