روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
روز عاشوراست
کربلا غوغاست
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود