غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست