آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچه‌ای نشست که سر منزل تو بود
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچ‌کس دلاور نیست
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلوم‌تر از امام عاشورا بود
زره پوشیده از قنداقه، بی‌شمشیر می‌آید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر می‌آید
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرنده‌ها بهاری بخشید
شورِ دل تازه‌ای، قراری بخشید
