مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
زره پوشیده از قنداقه، بیشمشیر میآید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر میآید
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟