تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی
ای صبر تو چون كوه در انبوهی از اندوه
طوفانِ برآشفتهٔ آرام وزیده
وقت است که از چهرۀ خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»