و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
ای صبر تو چون كوه در انبوهی از اندوه
طوفانِ برآشفتهٔ آرام وزیده
وقت است که از چهرۀ خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»