آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید