آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید