شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن