یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت