میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی